Sep 9

پنج درس از پنج اتفاق غیر منتظره در کلمبیا

یک روز آفتابی در شهر مدجین کلمبیا به همراه یک تور بازدید از اماکن دیدنی شهر بودم. در کمتر از نیم ساعت، هوای به شدت آفتابی به هوای بارانی با بارشی شدید تبدیل شد. اتفاقی غیرمنتظره که انتظارش را نداشتم، و درسی که این اتفاق به من یادآوری کرد این بود که: "هیچ‌گاه نمی‌تونیم در زندگی پیش‌بینی کنیم که در آینده چه اتفاقی قرار است رخ دهد."

در این اتفاق، من فکر می‌کردم یک روز آفتابی خواهیم داشت و چتری هم با خودم نبردم. در انتها مجبور شدم از کیسه‌های زباله‌ای که مانع خیس شدن می‌شد استفاده کنم و آن‌ها را بپوشم تا خیس نشوم!

بارها کلمبیا را به خاطر جمعیت بالایی که دارد، خطرناک فرض کرده‌ایم. کلمبیا همیشه به خاطر تیراندازی‌ها و ناامنی‌هایش معروف بوده است. اما اتفاقی که برای من در این سه هفته و نیم افتاد این بود که نه تنها یک دعوا و ضرب و شتم ندیدم، بلکه در یکی از شنبه‌شب‌ها که مهمانی‌های متفاوتی در شهر برگزار می‌شد، بیش از ۱۰۰ پلیس امنیتی که شبیه پلیس‌های ضد شورش بودند، حضور داشتند.

برای من هم جای تعجب داشت. در ابتدا گمان کردم که اتفاق خاصی در شهر افتاده اما با پرس‌وجو متوجه شدم که این پلیس‌ها همیشه در روزهای تعطیل حضور دارند تا امنیت را برای مردم کشورشان تضمین کنند و از هر اتفاق بد و ناامنی پیشگیری کنند.

همان لحظه چیزی که در ذهنم آمد و برایم جالب بود این بود که: "پیشگیری بهتر از درمان است."
متأسفانه ما همیشه منتظر هستیم تا یک اتفاق ناگوار بیفتد و سپس در صدد حل کردن آن مشکل برمی‌آییم. اما کلمبیا به جهانیان ثابت کرده که پیش از آن‌که اتفاق ناخوشایندی در این کشور رخ دهد، قدرتمندانه در جای‌جای کشور برای تأمین امنیت حضور دارند تا اینکه منتظر بمانند اتفاق ناگواری رخ بدهد و نیروهای امنیتی را به داخل شهر بفرستند.

اتفاق عجیب دیگری که در سفر به کلمبیا برایم افتاد، در شهر مدجین بود. این شهر از نظر ثروت و از نظر رفاه، در بالاترین حد در کلمبیا قرار دارد و در بین شهرهای روبه‌رشد جهانی، با توجه به آمارهای جهانی، جایگاه ویژه‌ای دارد.
این ثروت بیشتر از طریق تولید برق و الکتریسیته و صادرات آن تأمین می‌شود.

یک روز دولت تصمیم می‌گیرد از این ثروت برای بی‌خانمان‌های این شهر استفاده کند و به کسانی که خانه ندارند، یک خانه هدیه بدهد. اما در این میان، یکی از دولتمردان کشور می‌گوید: بهتر است به بی‌خانمان‌ها حق انتخاب بدهیم و اگر این افراد تمایل به داشتن خانه دارند، به آن‌ها خانه بدهیم، به‌جای اینکه با اجبار، آن‌ها را به خانه‌های جدید بفرستیم.

اتفاق عجیب و جالبی که رخ می‌دهد این است که بسیاری از آن‌ها خانه‌ها را قبول نمی‌کنند و ترجیح می‌دهند بی‌خانمان بمانند.

درسی که از این اتفاق شگفت‌انگیز گرفتم این است که: "همیشه ما برای زندگی و جایگاهی که داریم در حال انتخاب هستیم. حتی اگر انتخاب نکنیم که شرایط بهتری داشته باشیم، برای نگه داشتن همان وضعیت قبلی در حال انتخاب هستیم.
شاید در حد بی‌خانمان بودن برای ما پیش نیامده باشد، اما بسیاری از فرصت‌ها را با انتخاب‌های خودمان از دست می‌دهیم."

همیشه فکر می‌کردم که کلمبیا یک کشور جهان سومی و فقیر است و انتظار مدرن بودن را در این کشور نداشتم.
اما در شهری که وارد شدم، کاملاً سورپرایز شدم. این شهر کاملاً مدرن بود و مرا به یاد گلدکوئست استرالیا می‌انداخت. امکانات مدرن و برج‌های شکیل آن، شما را به کشورهای جهان اول می‌برد.
حتی شهر مدجین کلمبیا نیز جزو شهرهای مدرن این کشور محسوب می‌شود که همچون شهرهای کشورهای جهان اول است.

درسی که از این اتفاق برایم یادآوری شد این بود که:
"هیچ وقت بر اساس شنیده‌ها قضاوت نکنیم. به قول قدیمی‌ها: شنیدن کی بود مانند دیدن؟ با دیدن، خیلی از ذهنیت‌ها و قضاوت‌هایمان تغییر می‌کند."

راستش انتظار غواصی در این کشور را نداشتم.
از آن‌جایی که من در سفرهایم پلن و برنامه‌ریزی طولانی‌مدت ندارم و دوست دارم در لحظه زندگی کنم و اتفاقات را سر و سامان دهم، مطالعات خاصی نداشتم و گفتم از مردم پرس‌وجو می‌کنم تا سفرم را پیش ببرم.

در شهر سانتامارتا کلمبیا، تورهای مختلفی برای غواصی برگزار می‌شد.
اتفاق عجیبی که رخ داد این بود که بعد از غواصی از مربی غواصی پرسیدم: «کلمبیایی‌ها هم برای غواصی به این شهر می‌آیند؟» چون هزینه غواصی حدوداً ۶۰ تا ۷۰ دلار بود که هزینه‌ی مقرون‌به‌صرفه‌ای برای کلمبیایی‌ها هم محسوب می‌شد؛ چرا که خیلی از رستوران‌های کلمبیایی هزینه‌ی بیشتری نسبت به این مبلغ داشتند.

نکته‌ی جالب این بود که کلمبیایی‌ها معمولاً برای غواصی به این‌جا نمی‌آیند. چون تجربه‌ی جدیدی‌ست و آن‌ها معمولاً تجربه‌های جدید را دوست ندارند انجام دهند.
چرا که تجربه‌ی جدید و ناشناخته ممکن است ترسناک باشد.

درسی که یادم افتاد این بود که:
خیلی از اوقات ما نمی‌خواهیم تجربه‌ی جدیدی را انجام دهیم چون می‌ترسیم.
از آن‌جایی که این تجربه را قبلاً انجام ندادیم، ذهن و بدن ما به شرایط فعلی عادت کرده است. با اینکه شاید شاد و خوشبخت نباشیم، اما نمی‌خواهیم از آن خارج شویم چون نمی‌خواهیم از جای شناخته‌شده به جای ناشناخته برویم.
Created with