در این اتفاق، من فکر می کردم یک روز آفتابی را خواهیم داشت و چتری هم با خودم نبردم و در انتها مجبور شدم از کیسه های زباله ای که مانع خیس شدن می شد استفاده کنم و آن ها را بپوشم تا خیس نشوم!"بارها کلمبیا را به خاطر جمعیت بالایی که دارد، خطرناک فرض کرده ایم. کلمبیا همیشه به خاطر تیراندازی ها و نا امنی هایش معروف بوده است اما اتفاقی که برای من در این سه هفته و نیم افتاد این بود که نه تنها یک دعوا و ضرب و شتم ندیدم بلکه در یکی از شنبه شب ها که مهمانی های متفاوتی در شهر برگزار می شد،
بیش از 100 پلیس امنیتی که شبیه پلیس های ضد شورشی بود حضور داشتند. برای من هم جای تعجب داشت. در ابتدا گمان کردم که اتفاق خاصی در شهر افتاده اما با پرس و جو متوجه شدم که این پلیس ها، همیشه در روزهای تعطیل حضور دارند تا امنیت را برای مردم کشورشان تضمین کنند و از هر اتفاق بد و نا امنی پیشگیری کنند.
همان لحظه چیزی که در ذهنم آمد و برایم جالب بود این بود که:"پیشگیری بهتر از درمان است. متاسفانه ما همیشه منتظر هستیم تا یک اتفاق ناگوار بی افتد و سپس در صدد حل کردن این مشکل بر می آییم اما کلمبیا به جهانیان ثابت کرده که پیش از آن که اتفاق ناخوشایندی در این کشور رخ دهد، قدرتمندانه در جای جای کشور برای تامین امنیت حضور دارند تا این که منتظر باشند اتفاق ناگواری رخ بدهد و نیروهای امنیتی را به داخل شهر بفرستند."اتفاق عجیب دیگری که در سفر به کلمبیا برایم افتاد، در شهر مدجین بود. این شهر از نظر ثروت و از نظر رفاه، در بالاترین حد در کلمبیا است و در بین شهرهای رو به رشد جهانی با توجه به آمارهای جهانی است. این ثروت بیشتر از طریق تولید برق و الکتریسیته و صادرات آن تامین می شود.
یک روز دولت تصمیم می گیرد از این ثروت برای بی خانمان های این شهر استفاده کند و به کسانی که خانه ندارند، یک خانه هدیه بدهد اما در این میان یک نفر از دولتمندان این کشور، می گوید بهتر است به بی خانمان ها حق انتخاب بدهیم و اگر این افراد تمایل به داشتن خانه، داشتند، به آن ها خانه بدهیم به جای این که با اجبار، آن ها را به خانه های جدید بفرستیم. اتفاق عجیب و جالبی که رخ می دهد این است که بسیاری از آن ها، خانه ها را قبول نمی کنند و ترجیح می دهند بی خانمان بمانند. درسی که از این اتفاق شگفت انگیز گرفتم این است که:"همیشه ما برای زندگی و جایگاهی که داریم در حال انتخابیم حتی اگر انتخاب نکنیم که شرایط بهتری داشته باشیم، برای نگه داشتن همان وضعیت قبلی در حال انتخابیم. شاید در حد بی خانمان بودن برای ما پیش نیامده باشد اما بسیاری از فرصت ها را با انتخاب های خودمان از دست می دهیم.
"همیشه فکر می کردم که کلمبیا یک کشور جهان سوم است و کشور فقیری است و انتظار مدرن بودن را در این کشور نداشتم. اما در شهر .... ، کاملا سورپرایز شدم. این شهر کاملا مدرن است و مرا به یاد گلدکوئست استرالیا می اندازد. امکانات مدرن و برج های شکیل آن، شما را به کشورهای جهان اول می برد. حتی شهر مدجین کلمبیا نیز جزو شهرهای مدرن این کشور محسوب می شود که همچون شهرهای کشورهای جهان اول است. درسی که از اتفاق برایم یادآوری شد این بود که:"هیچ وقت بر اساس شنیده ها قضاوت نکنیم . به قول قدیمی ها شنیدن کی بود مانند دیدن؟" با دیدن خیلی از ذهنیت ها و قضاوت هایمان تغییر می کند "راستش انتظار غواصی در این کشور را نداشتم. از آن جایی که من در سفرهام پلن و برنامه ریزی طولانی مدت ندارم و دوست دارم در لحظه زندگی کنم و اتفاقات را سر و سامان دهم، مطالعات خاصی نداشتم و گفتم از مردم پرس و جو می کنم تا سفرم را پیش ببرم. در شهر سانتامارتا کلمبیا، تورهای مختلفی برای غواصی کردن آمده بودند. اتفاق عجیبی که رخ داد این بود که بعد از غواصی کردن از مربی غواصی پرسیدم کلمبیایی ها هم برای غواصی به این شهر می آیند؟ چون که هزینه غواصی حدودا 60 تا 70 دلار بود که هزینه مقرون به صرفه ای برای کلمبیایی ها هم محسوب می شد. چرا که خیلی از رستوران های کلمبیایی ها هزینه بیشتری نسبت به این هزینه را داشت.نکته ای که جالب بود این بود که کلمبیایی ها معمولا برای غواصی کردن به این جا نمی آیند چون تجربه جدیدی برای آن هاست و معمولا تجربه های جدید را دوست ندارند انجام دهند. چون این تجربه جدید و ناشناخته ممکن است ترسناک باشد.درسی که یادم افتاد این بود که خیلی از اوقات ما نمی خواهیم تجربه جدیدی را انجام دهیم چون می ترسیم. از آن جایی که این تجربه را قبلا انجام ندادیم ذهن و بدن ما به شرایط فعلی عادت کرده با این که شاید شاد و خوشبخت نباشیم اما نمی خواهیم از آن خارج شویم چون نمی خواهیم از جای شناخته شده به جای ناشناخته شده برویم.